عجّلوا بالصلوة
مثل اینکه شش ماهه دنیا آمده بود.حرف می زد با عجله، غذا می خورد با عجله، راه می رفت می خواست بدود و نماز میخواند به همین ترتیب.
امام جماعت ما بود. اذان، اقامه را که می گفتند با عجلوا بالصلوة دوم قامت بسته بود. قبل از اینکه تکبیر بگوید سرش را بر می گرداند رو به
نمازگزاران و می گفت: من نماز تند می خوانم، بجنبید عقب نمانید. راه بیفتم رفته ام، پشت سرم را هم نگاه نمی کنم، بین راه نگه نمی دارم و
تو راهی هم سوار نمی کنم...
از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی